شعر های زیبا و حماسی
اولین شعر منو نگاه کنید من مبتدی هستم اگه مشکلی هم هست به بزرگی خودتون ببخشید
علم عالم را زِ سیستان یاد کن کشتن نامی سرداران رومی یاد کن
زال.سورنا تا زِ رستم یاد کن تیغ خونین سپاه اش را زِ حُران یاد کن
قدرت سردار وحشی نام تیمور یاد کن تندی ترس اش تو از یاران سیستان یاد کن
لَنگی یه پایش زِ سربازان سیستان یاد کن ترس وحشتناک او را از یل ما یاد کن
زور بازو یلان سیستان را یاد کن ترس بیگانه از آن تیغ بُرنده یاد کن
صوفی
منم قاصدک دختر آفتاب هم آواز باد وشب و مهتاب
منم زاده شهر زابل ستان که ایران ز نامش بود جاودان
منم از نسل رستم از نسل سام بنازم به این عزت و جاه و مقام
سزای بزرگان بود این دیار که هریک شده مایه ی افتخار
نیاکان من شهرهه عدل وداد چو یعقوب لیث و نریمان راد
چو زرتشت نیکو .خداشان جلی همه پیروان شاه مردان علی
به پندار و کردا و گفتار پاک شهیدند در راه این آب و خاک
چه گویم از این خاک قدسی سرشت که ایزد بر آن نام نیکو نوشت
شعر دیگری درباره سیستان :
شهریارِ سورنا در سیستان رُستمی کرار بود در ایران
خاک را پاک نمود از تُرکان روم را ترس ببود از ایران
تیغ را بر سر بیگانه بُراند شیر را بر سر مِی خانه نشاند
روم را بر سر صُلابه کشاند غرب را خوف ابد داد نشان
صوفی
شعر دیگری :
شاه سورنا را زِ سیستان یاد کن تیغ شمشیرش ز ترکان یاد کن
نعره هایش را در آن صحرا حُران یاد کن ترس رومی را از آن تیغ کُشنده یاد کن
زابل تو را به بلخ و بخارا نمی دهم بر تاج و تخت کشور دارا نمی دهم
گویند کعبه ای چون این را شنیده ام دیگر حریم کعبه به بت ها نمی دهم
امروز تن ز داغ تو آسوده میشود جان را به غیر عشق تو فردا نمی دهم
کرکویه گرچه معبد ویرانه گشت لیک خاکش به تاق و شوکت کسرا نمی دهم
گر روزگار تار تو گل می دهد به غم خوش زی ! تو را به سبزه و صحرا نمی دهم
سلطان علی جهانتیغ
شعری دیگر :
از ایران و از زابل و نیمروز همان کاردانان گیتی فروز
شعر از استاد حکیم ابوالقاسم فردوسی
شعری دیگر متفاوت :
سیستان ای سرزمین رستم و سیمرغ و زال
ای سراسر افتخار مأمن بُرنا و زال
دشت هایت مملو از افسانه های بی شمار
تپه هایت خوابگاه پهلوانان صد هزار
ساحلت از رستم دستان به لب دارد نشان
قصه دارد از کمندش . قامتش .تیرش کمان
آفتاب از مشرق خاک تو میگیرد نفس
می رسد از دشت هایت همچنان بانگ جرس
تو سیاوش را درونت پرورش ها داده ای
پیش بهمن بی تعصب سفره ها بگشاده ای
پهلوانانت عمود خیمه ایرانیان
زال و سامت برتر از افسانه ی یونانیان
ای تمام هستی ام ای زادگاهم ای وطن
ای بهار آرزوهای من ای زیبا چمن
شعر از استاد ایرج شهرامی پور
شنیدم که دزدی در آمد زِ دشت به دروازه سیستان بر گذشت
بدزدید بقال از اون نیم دانگ برآورد دزد سیاهکار بانگ :
خدایا تو شب رو به آتش مسوز که ره می زند سیستانی به روز
شعر از سعدی
رستما برخیز دستانم شکست روح پاک زابلستانم شکست
رستما زابل زاولستان نبود سرزمین عشرت مستان نبود
خاک اینجا جانماز عشق بود زال اینجا هم طراز عشق بود
هم به کابل از او نهیب و خروش
هم به زابل از او غریو و غرنگ
هم از او ویله در اراضی روم
هم از اوو مویه در نواحی زنگ
سیستان ای سرزمین گوهر افشان خدا
قلب هامونت پر از امواج ایمان خدا
سرزمین آفتابی و طلوع سوشیانت
خنده های گرم و جوشانت غزل خوان خدا
به چنگ افکن سرود خسروانی
به یاد راد مرد سیستانی
مهین یعقوب لیث شیر پنجه
حماسه آفرین در پهلوانی
خیلی خوب گفتی