کوچ اجباریی سیستانیان با سیاست قاجار


سیستان


مشهور است در مقطعی از تاریخ ایران، بخشی از سیستانی‌ها به خاطر خشکسالی به ترکمن صحرا مهاجرت کردند. این ظاهر ماجراست. برای علت‌یابی اصلی‌ این مهاجرت باید لابه‌لای اسناد دولتی عصر پهلوی اول کنکاش کرد تا علت واقعی و اساسی مهاجرت سیستانی‌ها را به ترکمن صحرا دانست. آیا تنها علت خشکسالی بوده و مگر این خشکسالی‌ها در سنوات قبل از آن نبوده است؟

حوالی شهرهای شمالی گروهی از ترکمن‌ها ساکن بودند که برخی از آنان، مزاحمت‌هایی برای برخی مردم آن نواحی به وجود آوردند.

آنها سال‌ها بین دو مرز ایران و شوروی سابق در حال رفت و آمد بودند و عملا در تابعیت هیچ کدام قرار نداشتند؛ گاه خراج گذار این دولت‌ها بودند و گاه مردم ساکن آن نواحی را غارت و آنان را به‌عنوان برده خرید و فروش می‌کردند.

این منازعات تا زمانی که حکومت ایران در عصر پهلوی اقدام به گسیل نیروی نظامی به سوی ترکمن‌های یموت و گوکلان در سال 1303 هـ .ش کرد و به کوچ و انتقال اجباری اقوام سیستانی به بهانه خشکسالی در سیستان انجامید، ادامه داشت.

بعد از انتقال اقوام سیستانی و اسکان در مناطق ترکمن‌نشین در جغرافیای سیاسی منطقه، صفحه‌ای تازه در روابط مردمی این سامان به وجود آمد، زیرا تراکمه به‌رغم میل باطنی مجبور بودند با همسایگان تازه‌وارد و غریبه خود به نحوی کنار بیایند.

باتوجه به این‌که حکومت قاجار به خاطر درگیر بودن با سیاست‌های خارجی و توطئه‌ دولت‌های خارجی و استبداد و فساد داخلی کمتر می‌توانست به امور داخلی بپردازد، ناامنی و قتل و غارت کاروان‌های تجاری و مسافرتی در سطح کشور به اعلی درجه رسیده بود و شمال شرق کشور به واسطه هجوم بی‌امان اقوام یاد شده بیشتر دستخوش این ناملایمات بود. البته حکومت قاجار اوایل حکومت ناصرالدین شاه برای برهم زدن توازن جمعیت شرق مازندران و استرآباد که به نفع تراکمه بود، درصدد کوچاندن اجباری سرریز جمعیت سیستان به این مناطق بود، مانند سیاستی که شاه اسماعیل در قبال ازبک‌ها به کار برد و حتی به فرمان شاه چندین خانوار از اهالی سیستان توسط عضدالدوله حاکم سیستان به ناحیه کتول کوچانده شدند، ازجمله معززی‌ها که اصالتا سیستانی هستند منتهی با انعقاد قرارداد 1907 و بندهای الحاقی بعدی به آن در قالب متمم قرارداد مذکور قسمت اعظم سیستان با نفوس انسانی مربوطه با نفوذ انگلستان به افغان‌ها واگذار شد و عملا سناریوی کوچ اجباری اقوام سیستانی به ترکمن صحرا برای مدت‌ها مسکوت ماند.

با انقراض حکومت قاجار و روی کار آمدن حکومت پهلوی باز یک دوره ضعف حکومت مرکزی در ایران آغاز شد و این ضعف مجددا باعث شروع یورش‌های بی‌امان اقوام ترکمن به سرحدات مناطق فارس‌نشین شد و این مساله موضوعی نبود که رضاخان میرپنچ بتواند به آن با دیده اغماض و گذشت نگاه کند.

لذا به محض دست یافتن به قدرت، تمامی مساعی خود را در جهت تثبیت حاکمیت و از بین بردن مدعیان و شورشیان به کار برد. برای شاه جدید وجود قومی سرکش و یاغی در منطقه استرآباد و گرگان قابل تحمل نبود، بویژه با روحیه استقلال‌طلبی ترکمن‌ها و ایجاد حکومت کمونیستی ترکمنستان در شمال ایران که هر لحظه بیم استقلال ترکمن صحرا و الحاق آن به جمهوری ترکمنستان می‌رفت. اقدامات نظامی رضاخان اگرچه تاثیراتی داشت، اما کافی نبود و برای انجام این مهم رویکرد دیگری در پیش گرفت.

سرآغاز این قصه مهاجرت اجباری قومی بود که در ظاهر به خاطر خشکسالی ولی در باطن​ به خاطر حفظ توازن جمعیت ترکمن صحرا اتفاق افتاد، مهاجرتی که خط سیر آن با سیاستگذاری وزارت داخله حکومت پهلوی تدوین شده بود و تنها یک خط سیر و یک مکان جهت سکونت داشت.

به موجب قرارداد 1907 پاریس و بندهای الحاقی بعدی و متمم‌های منضم شده به آن، قسمت اعظم سیستان با جمعیت ساکن در آن به افغانستان واگذار شد، ولی اهالی آن قسمت از سیستان که سهم افغانستان شده بود هرگز از ایران دل برنکندند و دسته‌دسته و گروه گروه از سرزمین محل سکونتشان که در سیطره افغانستان قرارگرفته بود، فرار کرده و وارد سیستان سهم ایران شدند، زیرا عشق به وطن آن هم عشق به ایران چیزی نبود که براحتی از دل و جان مردم سیستان خارج شود. انبوه جمعیتی که به سرحدات ایران بازگشتند با وضع بحرانی مواجه شدند زیرا تمام مال و منال خود را در آن سوی مرز رها کرده و به دامان وطن بازگشته بودند و خشکسالی حاکم بر سرزمین سیستان این مشکلات را مظاعف می‌کرد. این انبوه جمعیت برای حکومت پهلوی معضلی شده بود، لذا با تصمیماتی که اتخاذ کردند تصمیم گرفتند طرح کوچاندن اقوام سیستانی به مناطق ترکمن‌نشین که در زمان حکومت قاجار شروع و موقتا از دستور کار خارج شده بود، مجددا در دستور کار قرار بگیرد.

در آن شرایط سخت دولت پهلوی تمام مساعی و تلاش و امکانات خود را در تسهیل این مهاجرت به کار گرفت و طرح طوری بود که اقوام سیستانی لاجرم مجبور بودند در مناطقی که مد نظر حکومت است اسکان پیدا کنند.

محل‌های این اسکان از مناطق شرقی مازندران آن روز از ابتدای منطقه جنگلی گلستان شروع و مناطق شمال و جنوب حوزه آبریز گرگان رود تا انتهای مناطق حاشیه خزر تا نزدیکی بندر گز را در بر می‌گرفت.

در تحقیقات میدانی که از ریش‌سفیدان و بزرگان سیستانی که در این مهاجرت اجباری بوده و لحظه لحظه وقایع آن را شاهد بوده‌اند، به عمل آمد، آنها با صراحت اظهار داشته‌اند که در بدو ورود هیچ‌گونه امکاناتی وجود نداشت و دولت هم کمکی در جهت تامین موقت آذوقه مهاجرین به عمل نمی‌آورد، لذا جهت تامین مایحتاج و سرپناه و کار به مناطق فارس نشین مراجعه کردند، با این تصور که قرابت زبان و لهجه و مسلمان شیعه مذهب بودن می‌تواند عامل پیوند و برقراری ارتباط فی‌مابین شود، ولی این خیال باطلی بود و با سردی و خفت از مناطق عمدتا فارس‌نشین طرد می‌شدند و به دیده حقارت و توهین و تبعیض به آنان نگریسته می‌شد، به‌طوری که اجازه استراحت در سایه منازلشان را حتی برای لحظه‌ای نمی‌دادند و در بعضی مناطق سگ‌های ولگردشان را به جان مهاجرین و زنان و فرزندانشان حمله‌ور می‌ساختند و از شیون دخترکان خردسال و زنان میانسال سیستانی که از حمله سگ‌های درنده وحشت می‌کردند لذت می‌بردند.

داستان مهاجرت سیستانی‌ها با تمام وقایع تلخ و جانکاه آن، وقایع حیرت‌آوری نیز داشت و آن پذیرش مهاجران سیستانی توسط ترکمن‌ها بود که باوجود اختلاف نژاد و مذهب و زبان توانستند در کنار هم آرام بگیرند و آرامشی نه از روی عشق و علاقه بلکه آرامشی اجباری و از روی نیاز متقابل.

از دلایل عمده تفاهم این بود که اقوام ترکمن اساسا گله‌دار و رمه‌دار بودند و کوچ‌نشین و بعد از اسکان اجباری و روستانشین شدن بایستی به کار کشاورزی روی می‌آوردند، یعنی کاری که اصلا در آن تخصص نداشتند، در عوض مهاجران سیستانی متخصص و خبره این کار بودند.

لذا ترکمن‌ها با تفاهم و از روی نیاز اقدام به پذیرش اقوام سیستانی برای کار روی زمین‌های زراعی در قبال دریافت دستمزد اندک کردند و دیگر این‌که با سیطره ارتش پهلوی بر ترکمن‌ها و رو به ضعف گذاشتن شورش‌های تراکمه و محدود شدن روحیه کوچ‌نشینی و عشایری از یک‌طرف و عدم پذیرش مهاجرین سیستانی از جانب مردم فارس زبان، سیاستی در میان تراکمه ایجاد شد مبنی بر این‌که از قدرت همبستگی و روحیه سرسخت سیستانی‌های مهاجر برای فشار آوردن بر مناطق فارس‌نشین استفاده کنند تا بلکه بتوانند امتیازات بیشتری به دست آورند، یعنی از تخصص و زحمات سیستانی‌ها در مقابل دستمزدی اندک استفاده کردند و باعث عمران و آبادانی مناطق ترکمن‌نشین که از مناطق دیگر عقب‌مانده‌تر و ویران‌تر بود، شدند و از لحاظ اقتصادی پیشرفت کردند.

سیستانی‌های مهاجر مجبور بودند برای تامین نیازهای اولیه زندگی بشدت در حد برده برای ارباب ترکمن خود جان بکنند و در مقابل دستمزدی اندک و ناچیز دریافت کنند و بعضا ارباب ترکمن چنان حساب و کتاب ظالمانه‌ای انجام می‌داد که دهقان سیستانی‌اش را زیر ​ سود و بهره ظالمانه می‌برد.

یک سیستانی که دهقان و کارگر ترکمن بود، فرزند او هم بایستی دهقان و کارگر همان ارباب می‌شد و هیچ ارباب ترکمن دیگری مجاز نبود دهقان ارباب دیگر را به کار بگیرد.

دهقان سیستانی مجبور بود فقط از مغازه ارباب خودش خرید کند، آن هم به صورت نسیه و با چند برابر قیمت در حسابش نوشته می‌شد تا با برداشت محصول از سهم کارگری‌اش تسویه شود، محصولی که بیشتر هزینه‌های تولیدش بر دوش دهقان بیچاره سیستانی گذاشته می‌شد و دهقان سیستانی تا آخر عمرش بدهکار ارباب ظالمش قرار می‌گرفت.

حکومت بی‌کفایت قاجار قسمت اعظم سیستان را به باد داد و حکومت پهلوی به خاطر حفاظت از مردم، مردم سرزمینی را به سرزمینی دیگر آواره کرد. وبقیه هم در برابر چنین جنایتی سکوت کردند !!!!!!! واقعا جای تاسف دارد