فرخی سیستانی
شاعر نامی سیستان
گل بخندید و باغ شد پدرام                        ای خوشا این جهان بدین هنگام













 ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید

 کلید باغ ما را ده که فردامان بکار آید


چو اندر باغ تو بلبل به دیدار بهار آید

تو را مهمان ناخوانده بروزی صد هزار آید



بهر امسال پنداری همی خوشتر ز یار آید

از این خوشتر شود فردا که خسرو از شکار آید



 بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی

ملک را در جهان هر روز جشنی باد و نوروزی




برآمد پیلگون ابری ز روی نیلگون دریا

چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا


دی به سلام آمد نزدیک من         ماه من آن لعبت سیمین ذقن 

با زنخی چون سمن و باتنی      چون گل سوری به یکی پیرهن   



گفتم مرا بوسه ده ای شمسه بتان      گفتا ز حور بوسه نیابی در این جهان






بوالحسن علی بن جولوغ سیستانی معروف به فَرُّخی سیستانی از شاعران نامدار پارسی‌گوی سده پنجم قمری است که در سبک خراسانی می‌سرود. سروده‌های او به ستایش شاهان و برانگیختن سلطان به عدل و بخشش اختصاص دارد وی علاوه بر تسلط بر شعر و ادب در موسیقی نیز مهارت داشت و بدین وسیله توانست به دربار ابوالمظفر شاه چغانیان و سپس به دربار سلطان محمود غزنوی راه یابد و منزلتی والا بدست آورد. فرخی را یکی از بهترین قصیده‌سرایان ایرانی می‌دانند تا جایی که گفته‌اند سخن سهل و ممتنع در عربی خاص ابوفراس حمدانی و در فارسی خاص فرخی است.[۲] سهل و ممتنع (آسان‌نمای دشوارگفت) به سخنی می‌گویند که سرودن آن در ظاهر آسان می‌نماید، اما نظیر آن گفتن مشکل باشد.

فرخی در بیان انواع احساساتی که بر عاشق دست می‌دهد چیره‌دست است. شوخ‌طبعی شاعر و گستاخی او در برابر ممدوحان خویش نیز به آثارش رونقی بخشیده‌است.

روایت شده‌است که فرخی علاوه بر شاعری آوازی خوش داشت و در نواختن بربط مهارت داشت. دیوان شعر فرخی شامل بیش از چندین هزار بیت(بیش هفتاد و هشت هزار بیت) است که در قالب‌های قصیده، غزل، قطعه، رباعی، ترکیب‌بند، و ترجیع‌بند سروده شده‌است.


قصیده در صورت کامل خود، دربرگیرنده چهار رکن مقدمه، بیت تخلص، تنه اصلی، و شریطه یا دعا است. در دیوان فرخی سیستانی (چاپ اقبال، ۱۳۳۵)، دویست و چهارده قصیده ضبط شده که از آن میان، یکصد و شصت و شش قصیده (حدود ۷۸ درصد) چهاررکنی است و چهل و هفت قصیده فاقد مقدمه تغزلی. فرخی در قصاید بدون مقدمه‌اش از همان آغاز، مستقیم به سراغ ستایش رفته که این خلاف سنت قصیده ستایشی است. یک قصیده هم دارد که در معنی عشق سروده و فاقد مضمون مدحی است.


شیر هم شیر بُوَد گرچه به زنجیر بُوَد
نبَرَد بند و قِلاده شرفِ شیر ژیان
باز هم باز بُوَد گرچه که او بسته بُوَد
شرف بازی از باز فگندن نتوان

------------------------------------------------------------------------------------------

زابل تو را به بلخ و بخارا نمیدهم


🔸بر تاج و تخت کشور دارا نمیدهم


🔹گویند کعبه ای و چو این را شنیده ام


🔸دیگر حریم کعبه به بتها نمیدهم

🔹امروز تن ز داغ تو فرسوده میشود


🔸جان را به غیر عشق تو فردا نمیدهم


🔹هامون که "بند بربر" از او باده برگرفت


🔸جامی از او به پهنه ی دریا نمیدهم

🔹 #کوه_عزیز_خواجه_دماوند_سیستان


🔸سنگش به گنج خفته ی دنیا نمیدهم

🔹"کرکویه" گرچه معبد ویرانه گشت لیک

🔸خاکش به تاق و شوکت کسرا نمیدهم

🔹صد وا عطش رسیده ز هلمند به عرش و باز

🔸این تشنه را به کرخه ی خضرا نمیدهم

🔹"بی بی" که معجزی کس از او دیده یا ندید

🔸حتی به فیض روح مسیحا نمیدهم

🔹تا ندبه در قدمگه " شاه ولی " به پاست

🔸دل بر دعای مٶبد و ترسا نمیدهم

🔹گر روزگار تار تو گل میدهد به غم

🔸خوش زی! تو را به سبزه و صحرا نمیدهم

🔹باد ارچه خواب زلف تو آشفته میکند

🔸این زلفِ رشته رشته ، به یغما نمیدهم






سلطان علی جهانتیغ